عمدهترین جریانهای رمان نویسی معاصر در انعکاس روایتهای اسطوره ای
عمدهترین جریانهای رمان نویسی معاصر در انعکاس روایتهای اسطوره ای
مجلة اسطوره و داستان(فصلنامه تخصصی پیک نور زبان و ادبیات فارسی دانشگاه پیام نور)، دورة 1، شمارة 1، تابستان 1389، صص 51-77 .
نویسنده: دکترسید علی قاسم زاده؛ استادیار دانشگاه بین المللی امام خمینی (ره)
چکیده
یکی از موضوعات اساسی و مهم در ادبیات داستانی معاصر، رابطه و پیوندی است که بین اسطوره و انعکاس آن در رمان وجود دارد. اهمیت این مقوله زمانی آشکارتر میگردد که توجه داشته باشیم، گرایش به اسطورهها در مقاطع زمانی گوناگون، دلایل خاص خود را داشته و به آن دلایل؛ با شدت و ضعف همراه بوده است. در گرایش به نگارش رمانهای اسطورهای همانند رمانهای تاریخی باید به دلایلی مانند ضرورت زمانه، تمایل نوستالژیک و… توجه داشت؛ اما اینکه نویسندگان با چه جریانهای فکری یا سبکی و با چه ماهیت و انگیزههایی به بازتاب روایتهای اسطورهای در رمانهای خود پرداختهاند، مقولهای است که توجه به آن میتواند رهگشای تحلیل بسیاری از آثار و یا جریانهای رماننویسی معاصر همچنین بازگویی فضای فرهنگی و اجتماعی برهههای مختلف باشد. بنابراین تمایل به بازتاب گسترده و دیگرگونه از روایتهای اسطورهای در رمانهای دورة یادشده ما را بر آن میدارد که در شناخت ریشههای چنین پردازش داستانی که بیشک محصول تفاوت در نگرش انسان عصر ما و خوانش متمایز او با دورههای گذشته است، کوتاهی نکنیم.
کلیدواژگان
جریانهای داستاننویسی؛ روایتهای اسطورهای؛ رماننویسی معاصر
اصل مقاله
مقدمه
دربارة اینکه اسطوره با رمان چه ارتباطی دارد؛ اگرچه سخنان پراکنده و گاه مختصر در برخی نشستها، کتابها، مجموعة مقالات و مجلات علمی آمده است؛ غالب آنها در کنار مختصر بودن، غالباً از یک نقص مشترک برخوردارند، و آن بیان کلی و تئوریک مطالب است و کمتر به ماهیت اسطورهای بودن رمانهای معاصر و تحلیل آن براساس طرح اسطورهای و رویکرد نویسنده در پردازش آن پرداختهاند. فقدان اینگونه آثار در ادبیات داستانی معاصر کاملاً مشهود است؛ زیرا بسیاری از محققان یا بنا بر سلیقة شخصی تمایلی به ورود به این مباحث ندارند یا اصولاً بیاعتنا به این جریان، اساساً چنین مؤلفهای را مسئلة بنیادین خود ندانستهاند. البته اندک مقالات ارزشمندی که از سوی برخی محققان در اینباره در ایران نوشته شده علاوه بر کلی بودن، یا بوی ترجمه دارند و یا اطلاعاتی غیر بومی را عرضه کردهاند؛ مقالاتی مانند «اسطوره در عصر نو» نوشتة ژاله کهنموئیپور؛ «بازیافت اسطوره در رمان نو» نوشتة شکرالله اسداللهی در مجموعة مقالات «اسطوره و ادبیات» که از سوی انتشارات سمت به چاپ رسیده نمونههایی از این تلاشها هستند.
از نظر جریانشناسی رمان یا مطالعة رمانهای معاصر براساس جریانها و مکاتب ادبی نیز، گرچه شاهد نگارش مقالات و یا رسالههای دانشجویی متعددی هستیم، هیچ کدام بهطور جداگانه به این مهم؛ یعنی جریانشناسی رمانهای اسطورهای معاصر نپرداخته و گاه مانند کتابها یا مقالات یادشده به اشاراتی مختصر و گذرا اکتفا کردهاند. چنانکه نویسندة رسالة «تحلیل گرایشهای عمدة داستاننویسی از انقلاب تا امروز»-که در سال1381 در دانشگاه تربیت مدرس دفاع شده- با همه شایستگیهای آن، تنها در چند جا به طور پراکنده و مختصر از تمایل جریانهای ادبی و فکری به اسطورهها یاد کرده است؛ مثلا تنها دو صفحه، آن هم به طور گذرا به تمایلات مدرنیسمی در توجه به اسطورهها بسنده شده است (هاجری،1381: 226-227).
نظر به اهمیت این ژانر پربسامد معاصر است که نویسندگان این مقاله با طرح مسائلی چون «دلایل بازپردازی اسطورهها در رمان معاصر چیست؟»، «استفاده از روایتهای اسطورهای بیشتر به دلیل غلبة چه جریانهای فکری و ادبی در دورة معاصر بسامد یافته است؟» و… به بررسی و معرفی گرایشها یا جریانهای مهم و برجستة معاصر که بیشترین سهم در نگارش رمانها یا روایتهای اسطورهای داشته1، روی آوردهاند.
1. روایتهای اسطورهای در رمانهای معاصر
یکی از ابزارهای مهم و کاربردی برای رماننویسان معاصر اسطوره است؛ زیرا اسطورهها از جمله کلان روایتهایی هستند که میتوانند در موقعیتهای گوناگون اجتماعی، سیاسی و فرهنگی محمل اندیشهها، تجربیات و مسائل نوظهور بشری باشند و بر غنای هر نوع ادبی بیفزایند و در تحول ساختاری آنها تأثیر گذارند و پیوند روایت و معنا را مستحکمتر کنند. از اینرو استفاده از اساطیر در قالبهای ادبی معاصر به ویژه رمان، میتواند از دو جنبة فرم و معنا تأمل برانگیز باشد، به این معنا که اسطوره به دلیل شکل روایتی که دارد، نه تنها میتواند بر فرم و ساختار صوری رمان به عنوان یک قالب روایی معاصر تأثیر گذارد؛ به دلیل ارجاعات معنوی و معرفتی، میتواند ظرفیتهای
بیکرانهای را در اختیار رماننویسان قرار دهد، به گونهای که نویسنده بتواند به کمک زبان نمادین و اثرگذار اسطوره، برای القای مفاهیم، معانی و تبیین اندیشه و بازتاب گفتمانهای غالب جامعه استفاده کند. با آگاهی از چنین نقشی است که داستاننویسان امروزی در جستجوی ساختار منسجم و چیزی که بتواند منعکسکننده نگرش جدید عصر، جهان و انسان باشد، به روایتهای اسطوره روی میآورند؛ زیرا باور دارند که وجود اسطوره میتواند به ساختار روایی متن انسجام بخشد و به ماندگاری، جذابیت و تأثیرگذاری آن کمک کند. رمان به واسطة استفاده از اسطوره، زمینهساز بازخوانی و بازنگری داستانهای اسطورهای کهن است و هم خود بستری برای تبلور فضای اجتماعی و سیاسی حاکم میشود. لوکاچ تأکید دارد که «گرایش رمان، ترکیب اسطوره و تاریخ است تا بتواند سیمای بشر را در تمامیت آن عرضه کند» (زرافا،1386: 264). رسیدن به این نتایج تنها به آثاری بستگی دارد که بتواند از سطح تلمیحی اسطورهها عبور کرده و اساس یک اسطوره را با همة عناصر آن در ساختار و عناصر روایی رمان حل کرده باشد. بنابراین روایت اسطورهای به آن رمانی گفته میشود که بر اثر تحولات اجتماعی و اهداف سیاسیـ فرهنگی و فکری یا دلایلی شخصی، با تغییر و تبدل ساختاری و حل شدن در سطح پیرنگ روایی داستان، بنمایه و عناصر اسطورهای خود را با شخصیتها و خویشکاریهای آنها عجین کند و متن را در ارتباط آشکار یا پنهان با متون اسطورهای عرضه کند. با این توضیح که از منظر تحلیل بینامتنی (intertextuality) رمانی که بتواند هرچه بیشتر نشانههای محاکات و اقتباس از اسطورهها را کتمان کند، ارزش ادبی بیشتری دارد.
البته باید توجه داشت که به دلیل تحولات گسترده و سریع جهان امروز و ضرورت بازتعریفی که از انسان معاصر در جهان ایجاد شده است، نویسندگان در استفاده از روایتهای اسطورهای رویکردی ثابت و ایستا ندارند؛ زیرا «هر نسلی آنها را براساس نیازها، باورها و گاه انگیزشهای ایدئولوژیک خود دریافت وتأویل میکنند» (میرعابدینی،1386: 342). همانگونه که در دوران کلاسیک فارسی نیز چنین برداشتهایی از اسطوره وجود داشته است، مانند استفاده تأویلگرایانه از اسطوره در متون عرفانی، همانگونه که سنایی با یادکرد از هفتخان رستم- مطابق بینش صوفیانه خود- تحلیلی عرفانی از آن به دست داده است:
آن سیهکاری که رستم کرد با دیـوسپید خطبه دیوان دیگر بود و نقش کیمیا
تا برون آری جگر از سینــه دیـو سپید چشم کورانه نبینی روشنی زان توتیا
(پورنامداریان، 1367: 153)
بنابراین هدف از کاربرد اسطوره، تنها عرضة جوابهایی از پیش تعیین شده نیست، بلکه ایجاد زمینههای تفکر و تعمق دربارة پرسشهایی جدید است که انسان معاصر با آن روبرو است. نویسنده ضمن نمایاندن اسطوره و تجدید حیات اسطوره به نمایش دغدغههای خاص زمانه روی میآورد و با ایجاد بستر تجربههای عینی و ذهنی، انسانهای معاصر را به تفکر و واکنش وامیدارد. شاید اولین دلیل بازگشت اسطوره یا اولین دلیل کاربرد اسطوره در رمانهای معاصر توانایی اسطوره برای نمایش موقعیت تراژیک انسان در دورة معاصر باشد (کهنموییپور،1386: 66-67). بنابراین همانگونه که حضور اسطوره در جوامع امروزی مبین دلهرة انسان زمانزدهای است که به نیستی و مرگ خویش میاندیشد، (ترقی، 1386: 47) بیشک روی آوردن به داستانهای اسطورهای ـ حماسی که غالباً ماهیتی تراژیک دارند، خود گویای انطباق و قدرت اسطورهها در نمایاندن موقعیت اسفناک و غمبار انسان معاصر است.
اگر مطابق عقیده لوکاچ بپذیریم که هر نویسندهای فرزند زمانه خویش است، برای نویسنده بسیار دشوار خواهد بود که «خود را از جریانها و نوسانات عصر خویش و در این میان از آن جریانهایی که متعلق به طبقه خودِ اویند، واقعاً رها سازد.» (لوکاچ، 1388: 395)؛ بازنویسی اسطورهها در قالب رمان را نیز باید در راستای نگرش نویسنده و تأثرات اجتماعی معاصر تحلیل کرد. رخدادهای اجتماعی و پیامدهای مثبت و منفی آنها در عرصة عین و ذهن، اسطورهها را به ساحت امروز و مسائل امروزی میکشاند و قطعاً پیدا کردن پیوندی میان اسطورهها با امروز و یافتن مضامین، شخصیتها و فضاهای آشنا و ملموس از درون اسطورهها، برای انسان معاصر خوشایند و روایت اسطورهای را برای او لذتبخش میکند (غفوری، 1384: 152).
2. جریانای عمده رماننویسی معاصر در استفاده از روایتهای اسطورهای
روایتهای اسطورهای معاصر فارسی بیش از آنکه تکبعدی و حادثهمحور باشد، متأثر از ساختار حماسی اسطورههای ایرانی غالباً از درهم تنیدن بنمایه و شخصیت ایجاد گشته است. از آنجا که انسان و مسائل مربوط به زندگی او محور اندیشههای اسطورههای ایرانی است ؛روایت و عناصر اسطورهای ایرانیان حول محور شخصیت و القای یک اندیشه متعالی یا تقبیح یک اندیشه یا کنش نامبارک دور میزند. تلاش در جهت عینی کردن بنمایه یا درونمایه اسطورهای در روایات ایرانی، نویسندگان را به سوی تصویرآفرینی و داستانپردازیهای قهرمانمحور میکشاند؛ زیرا این شخصیت و عطف توجه بدان است که میتواند مخاطب را به دنبال خود کشاند تا در یک قالب همذاتپنداری از تجارب قهرمانان اسطورهای درس آموزد و با آگاهی از هویت جمعی و ملی؛ موقعیت خویش را در جهان معاصر بشناسد و بازسازی کند. اگر نگاهی به رمانهای اسطورهمحور معاصر بیندازیم؛ این ویژگی، محسوس و ملموس است. اسطورههای آفرینش و مبارزه اهورا و اهریمن یا نور و ظلمت در قالب اسطوره ضحاک و فریدون؛ اسطورة سهراب و رستم و تقابل اندیشه پدر و پسر (پدرسالاری)؛ اسطوره سیاوش و تقابل ظالم و مظلوم، پدر و پسر (نمادی از جدال سنت و تجدد در دورة معاصر) و به عنوان پر بسامدترین روایتهای اسطورهای در رمانهای معاصر همگی ناظر بر این مدعاست.
با وجود آنکه از دشواریهای این پژوهش، تحدید دقیق جریانهای فکری و گرایشهای داستاننویسی معاصر است؛ زیرا درهم تنیدگی سبکها و تمایل برخی از نویسندگان در استفاده تلفیقی از اصول فکری و نویسندگی از یک سو و تداخل و شباهت برخی شگردها و بنیادهای اصول فکری مکاتب، مثل رئالیسم جادویی با سوررئالیسم یا مدرنیسم با پسامدرنیسم از دیگر سو، این مرزبندی را با مشکل مواجه میکند؛ اما جریانهای رماننویسی فارسی را در روی آوردن به روایتهای اسطورهها، میتوان در چند دسته ذیل طبقهبندی کرد:
1ـ 2. رمانتی سیسم
بیگمان گرایش رمانتیسمی حاکم بر برخی برهههای زمانی معاصر- که اساساً محصول چندین عامل موازی و هم راستاست- یکی از زمینههای فکری در انعکاس اسطورهها و بازپردازی و بازاندیشی روایتهای اسطورهای در برخی از رمانهای معاصر است. این گرایش فکری که از یک سو محصول لحظههای تاریخی پس از شکست نهضتهای مردمی در ایران است و از دیگر سو ناشی از سرخوردگی در برابر تحولات جدید یا مدرنیته و همچنین احساس فروپاشی آرمانهای روشنفکرانه است؛ با شکست ایران در جنگهای قاجار و روس و نگارش رمانهای تاریخی نطفه گرفته و سپس با شکست نهضت مشروطه و سرانجام سقوط مصدق در کودتای 28 مرداد اوج گرفته است. ظهور دوباره رمانهای تاریخی و سپس اسطورهای حاصل این فضاست. آثاری که برآیند چنین فضا و ساخته و پرداخته آن است؛ غالباً آثار نسلی است که باورهایشان را از دست داده، با نوعی شرمندگی درونی و تلاش برای نپذیرفتن واقعیتها، خیال را بر واقعیت ترجیح دادهاند و به دنیای افسانههای پریوار و دنیای کودکی گریختهاند تا با رمانتیک کردن وضعیت نابهنجار خود و زمانه، محیطی قابل تحمل بیافرینند. (میرعابدینی، 1386 :934) مجموع این عوامل موجی از تفکرات نوستالوژیک را در جامعه ایرانی پدید آورد که نه تنها قشر روشنفکر جامعه را به خود درگیر ساخت، حس ناسیونالیستی پوشالی حکومت پهلوی را نیز به خود جلب کرد؛ چنانکه توجه و تأیید و توصیة مستقیم و غیرمستقیم حکومت رضاشاه2- که طرفدار سرسخت ناسیونالیسم باستانگرا بود ـ گرایش به نگارش داستانهایی را با محوریت تاریخ گذشته و اسطوره در قشرهای جامعه تقویت کرد (غلام،1381: 130 و میرعابدینی، 1387: 169). بالا گرفتن موج اسطوره آریایی که در سالهای پیش از جنگ جهانی دوم اوج گرفته و در دورة رضاشاهی به ایران رسیده، ایرانیان را «در افسون یک خانهتکانی فرهنگی و تاریخی و بازگشت به دوران پرشکوه تمدن آریایی فرو برد. رضا شاه نام پهلوی را برای سلسلهای که بنا کرد، برگزید؛ آموختن زبان پهلوی باب روز شد؛ پورداوود نخستین و کهنترین بخش اوستا؛ یعنی گاتها را ترجمه کرد؛ پیرنیا تاریخ ایران باستان را نوشت و گذشتة آرمانی در نخستین رمانهای تاریخی بازآفرینی شد؛ حتی نویسندهای مثل صادق هدایت از این موج فراگیر برکنار نماند و برای آموختن زبان پهلوی به هند رفت. داستانهایی مانند «پروین دختر ساسان» و «مازیار» را نوشت و در گوشه و کنار نوشتههایش بر از دست دادن شکوه آریایی سوگواری کرد» (یاوری، 1386: 366). در چنین فضایی، رمانهایی با محوریت افراط در احساساتیگری (سانتیمانتالیسم) نیز شکل گرفت (سپانلو،1381: 57-58) که «خواسته یا ناخواسته مبلّغ نوعی رمانتیسم منفی بودند و غیرمستقیم در جهت تأیید حکومت وقت، عمل میکردند و موجب ایستایی و جمود در جامعه میشدند و تنها هنر این دسته از آثار این بود که ضمن ترغیب بسیاری از جوانان به مطالعه، بر احساسات وطنخواهی آنان دامن میزدند و آرامشی کاذب اما لذتبخش را در دنیای افسانه و خیال برای آنان فراهم میکردند.» (غلام،1381: 129) نگارش رمان تاریخیـ اسطورهای بیژن و منیژة (1334) علیاصغر رحیمزاده صفوی، خون سیاوش (1336) اثر یحیی قریب و آرش شیوا تیر (1338) نوشتة ارسلان پوریا3نمونههایی از آن رمانهای اسطورهگراست که با رویکرد رمانتیسمی و نوستالژیک نوشته شدهاند.
این گرایش در ایران (تمایل رمانتیسمی در استفاده از اسطوره) با کودتای 28 مرداد 1332 و سقوط دولت مردمی مصدقـ البته با زبانی نمادینـ شدت بیشتری به خود میگیرد؛ زیرا «ضربه کودتا بر تارک مخالفان حکومت و روشنفکران و اهل قلم، ناگهانی، سنگین و گیجکننده بود؛ عدهای اعدام، گروهی تبعید و شماری زندانی شدند. جمعی نیز به قول اخوان ثالث «چتر پولادین ناپیدا به دست/ رو به ساحلهای دیگر گام» میزنند و به کشورهای غربی و بلوک شرق پناه میبرند و آن دیگرانی که میمانند، خاموشی میگزینند و چندیـ دست کم برای پنج سال- زبان در کام و قلم در غلاف، سر در لاک فرو میبرند؛ شکست و گسست را باور میکنند؛ برخی به پوچی و هیچانگاری میگرایند و شماری هم در غبار گم میشوند. آن شور و تحرک برونی دهة قبل یکسره محو میشود و انزوای درونی جایش را میگیرد و «نوحهسرایی برای وطن مرده خویش» تنها مرهم این زخمی است که میرود تا ناسور شود.» (رحیمیان، 1383: 218)
بنابراین، با وجود آنکه برخی، دلایل روی آوردن ایرانیان به اساطیر را ناشی از ساختار ذهنی ایرانیان دانستهاند، چنانکه دربارة علت اساسی ماندگاری ساختار اسطورهای در ذهن و اندیشه روشنفکر ایرانی آوردهاند: «علت اساسی آن بازنماییها یا تصورات قومی ماست که سلطهاش بر ذهن ایرانی پابرجاست و از هزاران سال پیش تاکنون تغییری در آن پدید نیامده است.» (محمدی و عباسی،1380: 62) اما یکی از دلایل بهرهگیری از روایتهای اسطورهای در این دوره، همان ماندگاری حس ناکامی ناشی از نهضت مشروطیت و درهم شکسته شدن نهضت ملی نفت با همدستی استبداد و استعمار بود که برخی را به پنهان کاری و استفاده از نقاب و زبان سمبلیک اسطوره برای انتقاد سیاسی کشاند.
البته در ادبیات داستانی این دوران؛ (1332-1357) به دلیل بیداری و بیزاری از غلبة بیگانگان (استعمارگران) گرایش به استفاده از روایتهای اسطورهای حماسی (با مرکزیت روایتهای شاهنامهای) از نمود بیشتری نسبت به گذشته برخوردار گردید. بسیاری از رماننویسانی که درصدد استفاده از روایتهای اساطیری درجهت انتقاد اجتماعی و سیاسی از حکومت4، تبیین اندیشه، تحریک احساسات ملی و ایجاد جذابیت و جلوه شاعرانه در داستانهایشان بودند، به اسطورههای حماسی شاهنامه نظر داشتند و از قدرت آنها در پرورش معانی و اهداف خود بهره بردند. در چنین جوّی، اسطورههای قربانی، آزادی و دادگستری چون سیاوش، فریدون، آرش، کاوه و بنمایههای غالب اسطورههای ایرانی چون تقابل خیر و شر و تقابل پدر و پسر و پس از آن داستان شخصیتهای تاریخی که جلوة اسطورهای یافته بودند، چون مزدک و بابک و... به عنوان اسطورههای موردپسند مخالفان حکومت رشد قابل توجهی یافت؛ زیرا ایرانی سرخورده از وضع موجود و ناتوان از رسیدن به آمال و آرزوهای خود، نیاز داشت با حماسهسرایی از شخصیتهای اسطورهای به آنان هویتی افسانهای بخشد تا بتواند با پناه بردن به آنها، ضمن طرح انتقادهای خود به زبان دیگرگونه و سمبلیک، درماندگی و ناتوانی خویش را نیز جبران کند، یا اندوه و رنج و گناهش را کاهش دهد. نگارش رمان «سووشون» سیمین دانشور نمونه اعلای روایت اسطورهای با گرایش یادشده است. چنانکه توجه به اسطوره سیاوش و پیوند مظلومیت او با یوسف، شوهر زری- که به نوعی یادآور مظلومیت جلال آل احمد در مبارزه با استعمار و استکبار نیز هست- مؤید گرایش رمانتیسمی دانشور و ناظر بر سمبولیسم اجتماعی، زبان اعتراض و انتقاد نویسنده از فضای موجود در جامعة ایران است.
تمایل رمانتیسمی به اسطورهها در این دوران به حدی بود که میتوان دهه 40 و 50 را دهة شورش اسطوره بر خردمحوری نامید؛ زیرا اسطورهگرایی تنها محدود به نیروهای مخالف حکومت نبود، «بلکه خود حکومت در رویارویی با نیروی اپوزیسیون و گسترة سیاست و اجتماع از اسطوره بهره برد و جایی برای خرد فلسفی که راهگشای جامعه مدرن است، باقی نگذاشت.[…] به گونهای که پیش از آغاز دهة 50، مشاوران دربار پهلوی طرح جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی را دادند و حکومت نیز آن را با شکوه تمام به اجرا گذاشت. سخنان محمدرضا شاه هنگامی که در پیوند با بزرگترین شاه همة دورانهای ایران گفت: «کورش آسوده بخواب که ما بیداریم» گرچه همان زمان از سوی گروههای مخالف و برخی مردم به ریشخند گرفته شد، اما درونمایة پیچیدهای را بیان میکرد. در حقیقت پهلوی دوم به شاهی با سیمای اسطورهای تکیه میکرد، بدین سان حکومت نیز برای رویارویی با اسطورههای مخالف و برای استوار ساختن پایههای خود به اسطورهسازی روی آورد.» (محمدی و عباسی،1380: 60-61)
پس از انقلاب نیز گاه شاهد گرایش رمانتیسمی به اسطورهها هستیم، اما این جریان اجتماعیـ ادبی بیشتر در بین نویسندگانی مشاهده میشود که هنوز مرامهای پیش از انقلاب در آنها زنده مانده و انقلاب را بحرانی در برابر روشنفکری و مایة بنبست فکری خود تصور میکردند و یا انقلاب را مخالف تصورهای شخصی و آمال خود پنداشته و در برابر این سرخوردگی، چارهای جز مهاجرت و یا پناه بردن به دنیای افسانهها و اسطورهها ندیدند. نومیدی و احساس بیگانگی با وضع موجود و غم غربت در اجتماع، آنها را به خلق روایتی جدید از اسطورهها کشاند که بیشتر با رویکردی انتقادی به انقلاب نگاشته شد. عباس معروفی در رمان «فریدون سه پسر داشت» ناظر بر این خصیصه به بازسازی اسطورهها در رمان روی آورد.
در این دوره (پس از انقلاب) گاه شاهد جلوة دیگری از رمانهای اسطورهای با رویکرد رمانتیسم ملیگرایانه هستیم که از چند زاویه قابل بررسی است: یکی تمایل کسانی است که به دلیل غلبة گفتمان انقلاب اسلامی، احساس میکردند جنبههای ملی به شدت تحت سیطرة اندیشههای اسلامی در حال فراموشی و اضمحلال است و بیشتر در ردیف خرافه و افسانه واقع شده است، لذا چارهای جز احیای روایتهای اسطورهای ایرانی وجود ندارد. برخی رمانهای نویسندگانی مانند فرهاد کشوری، اسماعیل فصیح و محمد محمدعلی از این زاویه نگاشته شدهاند؛ دوم تمایلات نویسندگانی مانندِ آرمان آرین در«سه گانه پارسیان»، و محمد قاسمزاده در «سیاوش» است که برخلاف گروه اول هدفشان بیشتر آشنا کردن نسل جدید با فرهنگ اسطورهای و ملی و یا جلوگیری از فراموشی و غفلت نسل گذشته و جدید از روایتهای اسطورهای است، گرچه هر کدام به شیوه و سلیقة خود و متناسب با تحولات و تمایلات انسان معاصر به روایتی دیگرگونه از آن اسطورهها روی آوردهاند؛ سوم رویکرد برخی از نویسندگان این دوره با تکیه و تأکید بر بازگشت به سرچشمههای بومی که بازسازی و بازآفرینی و یا بازنویسی روایتهای اسطورهای کهن را مأمنی برای رهایی از بحران هویت و شیوهای برای احیای مجد و عظمت ملی و الفت بین تجدد و سنت تلقی کردهاند. «هوشنگ گلشیری» دراین باره میآورد: «به نظر من نویسندگان، بهتر است به جای تقلید از رئالیسم جادویی، رئالیسم سوسیالیستی و... به سرچشمههای ادب خودمان برگردند و آنها را با دستاوردهای جهانی داستاننویسی پیوند بزنند.» (گلشیری، 1369: 30) وی در جای دیگر ضمن تأکید بر این شیوه، روایت خلاقانه و ساختارشکنانه را بر بازسازی و یا بازنویسی محض ترجیح میدهد: «ما میتوانیم داستانهای کهن این فرهنگ را بازسازی کنیم و یا گاهی ساختشکنی کنیم. خود باز تولید آنها نباید ارجی داشته باشد که اروپائیان نیز با آثار فرهنگ یونانی، لاتین و عبری همین کار را کردهاند، ولی شکستن ساختار این آثار البته راه به دِهی دارد.» (گلشیری، 1379: 7) و سرانجام رویکرد رمانتیسمی نویسندگانی مانندِ عطاءالله مهاجرانی نویسندة روایت اسطورهای «سهراب کشان» است که با تأکید بر تقابل همیشگی پدر و پسر در تفکر ایرانی به شیوة سمبلیک چالش بین تجدد و سنت و نسل گذشته انقلاب و نسل جدید را متأثر از اسطورة رستم و سهراب بازسازی میکند.
2ـ 2. رئالیسم جادوئی و سوررئالیسم5
استفادة پربسامد رماننویسان معاصر از سبکهای داستاننویسیِ رئالیسم جادویی و سوررئالیسم که از بهترین سبکهای نوشتاری در ظهور و بروز روایتهای اسطورهای است؛ از جریانهای ادبی دیگر در دورة معاصر به ویژه در دورة قبل از انقلاب است؛ زیرا گرایش به استفاده از این سبکها، به دلیل پیوندهای پیدا و پنهان آن با رؤیا و ناخودآگاه- منبع الهام و ذخیرگاه اسطوره- خواه و ناخواه نویسنده را در فضای زمانی و مکانی اسطوره مانند، غرق میکند و اسطورهها را در ساحت ذهنی او آشکار میکند. رئالیسم جادویی اساساً گرایش به احیای فرهنگ بومی دارد و یکی از ریشههای فرهنگ بومی بازگشت به اسطورهها و احیای آن در عصر حاضر است. «بوف کور» صادق هدایت و «یکلیا و تنهایی او» (1334) نوشته تقی مدرسی نمونهای درخشان و متناسب با این جریان ادبی به شمار میآیند. بهرهگیری از ظرفیتهای اسطوره در داستان در کنار قدرت بلامنازع هدایت در داستانپردازی و فرم آشناییزدای آثار او، چنان خیرهکننده بود که نویسندگان بسیاری را به برقراری رابطة بینامتنی با «بوف کور» کشاند و حتی جریانی اسطورهگرا به راه انداخت که برخی از آن به عنوان «ادبیات بوف کوری» نام میبرند (میرعابدینی، 1386: 1517). «بوف کورِ» هدایت داستان سرگشتگی انسان در شناخت خویش است. الگویی بازسازی شده از اساطیر هند و ایرانی که با درهم تنیدن روایات متفاوت اسطورهای به صورت غیرخطی نوشته شده است. «بوف کور» را باید نمونة واقعی آثار چندصدایی (polysemic) شمرد. اسطوره مشی و مشیانه، مهر گیاه، اسطوره ازدواج جادویی براساس آیین تانترا (شمیسا،1376: 26-36)، اسطوره فرشته و ایزد بانوی آبها (اسماعیلپور،1386: 16) و اسطوره جمشید و جمک (تسلیمی،1383: 70) نمونههایی از مضامین و کهن الگوهای اسطورههای منعکس شده در داستان است.
هرمز شهدادی که در بزنگاه مبارزات مردمی؛ یعنی سال 1357 رمان «شب هول» را نوشت، یکی دیگر از نویسندگانی است که به شیوه سوررئال و با زبانی نمادین، با بهرهگیری از روایت دینی- اسطورهای حضرت ابراهیم(ع) و اسماعیل(ع) و ماجرای هاجر و سارا، به بازنمایی و برجسته کردن نقش روشنفکران در دورههای مختلف تاریخ معاصر و بیداری مردم پرداخت (میرعابدینی، 1386: 704-710).
پس از وقوع انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی و شکلگیری ادبیات داستانی انقلاب و جنگ، غلبة گرایشهای رئالیستی به جامعه و دین، ضرورت پردازش اسطورهای را برای مدتی کم رنگ کرد. این در حالی است که اگر این سخنِ «کاسیرر» را بپذیریم «الگوی اسطوره نه طبیعت، بلکه جامعه است. مرجع اسطوره، واقعیت اجتماعی، مناسک و نهادهای جامعه است، از اینرو حقیقت اسطوره در تجلیات نمادین مناسک اجتماعی فراهم میآید» (بیدنی،1373: 173) و «هر کس بخواهد نظام جامعی از فرهنگ انسان [و جامعه] ارائه دهد، ضرورتاً باید توجه خویش را به اسطوره معطوف دارد.» (کاسیرر، 1387: 44) اسطورهها در ادبیات داستانی انقلاب و دفاع مقدس میتوانست از بهترین ابزارهای انعکاس باورها و وقایع عظیم و سترگ انقلاب و جنگ باشد؛ زیرا نه تنها میتوانست مایة پیوند و استحکام در داستانپردازی و ساختار داستانی شود؛ بر پویایی، پختگی و غنای بیشتر رمانهای حوزة دفاع مقدس بیفزاید؛ به دلیل خاصیت انعطاف پذیرش که «برخلاف تاریخ، گذشته را به مثابة گذشته عرضه نکند، بلکه آن را در مقام حال باز نماید» (فرای، 1384: 21) مقدمهای برای تعمق و تأمل در جامعه و بازیابی هویت ملی فراهم آورد.
اما پیروی از رئالیسم جادویی که بیشتر رهاورد ترجمة رمانهای نویسندگان امریکای لاتین است، از اواخر دوران جنگ و دهة 60، ظهور دوباره مییابد؛ به ویژه اینکه به یکی از تجربههای جدید رماننویسی پس از جنگ بدل میشود. شیوهای که بار دیگر زمینة توجه به اسطورهای ملی6 را فراهم مینماید؛ زیرا اغلب داستاننویسانی که تجربة نویسندگی در سالهای گذشته را داشتند و با تکنیکها و فنون نویسندگی جدید آشنا بودند؛ ملهم از ایده زمان برگشتپذیر، رمانهای نوگرایانه را - که بیشتر نقش زیباشناختی برای آنها دارد - درجهت ماندگاری و اقبال عمومی به اثر خود و
پاسخگویی به وضعیت خاص فرهنگی و اجتماعی، براساس اسطوره بنا کردهاند و بدین ترتیب با گره زدن سرنوشت قهرمانان اثر با تاریخ، وقایع و حقایق جدید را به شکل نمادین با گذشته پیوند زدند (میرعابدینی، 1386: 1029). درحقیقت «ویژگی تاریخیـ وقایعنگاریِ رمانهای این دوره سبب رویکرد نویسندگان به اسطوره میشود، که گشایشی است از جهان اثر به سوی دنیاهای ممکن دیگر که حدود موجود جهان فعلی ما را تعالی میدهند.» (همان) رمان «رازهای سرزمین من» (1366) از براهنی، نمونهای از چنین رویکردی است. براهنی در این رمان که اساساً رمانی سیاسی محسوب میشود، فساد پنهان در دربار و ارتش پهلوی را با درهم آمیختن افسانه و اسطورههای رستم و سهراب، رستم و شغاد و قصة یوسف و زلیخا، به صورت تمثیلی به نمایش میگذارد (شیری، 1387: 89). او در داستان دوم از رمان خود به روشنی از زبان یکی از شخصیتها بیان میکند که «شاید داستان رستم و سهراب یا رستم و شغاد دارد تکرار میشود» و بدین وسیله مایههای اسطورهای و لایههای زیرین رمانش را برای خوانندگان میگشاید. از دیدگاه او جوانهایی که با خدعه و نیرنگ در جامعه پدرسالار عصر پهلوی کشته میشوند، تکرار حادثة کشته شدن و پهلو دریدن سهراب است که با خدعه و نیرنگ پدر جانش را از دست داده است. بخش اعظمی از روایتهای این اثر بزرگ (1270 صفحهای) در گرداب رؤیاها و خوابها احاطه شده؛ رؤیاهایی که گاه با رویکرد آیندهنگرانه به بازگشایی وقایع پیش رو و حتی افشای بنمایههای اسطورهای رمان میانجامد (میرعابدینی، 1386: 1130-1039).
شهرنوش پارسیپور نیز در رمان «طوبی و معنای شب» (1368) با بهرهگیری از اسطورة سامی «لیلا»7 به همین شیوه به نگارش رمانی اسطورهای روی میآورد (دستغیب، 1386: 276). رمان «کودکیهای زمین» (1376) نوشته جمشید خانیان که جزء اولین تجربة تازه در حوزة رمان دفاع مقدس محسوب میشود و رمان «گاو خونی» (1362) جعفر مدرس صادقی که از برجستهترین رمانهای دهة 60 و70 (برندة بیست سال ادبیات داستانی فارسی) محسوب میشود ـ از نمونههای دیگری است که با رویکرد سورئال نوشته شدهاند. عباس معروفی در رمان «پیکر فرهاد» (1374) با الگوبرداری از بوف کور و ارتباطی بینامتنی با زن اثیری هدایت و فرهاد و شیرین نظامی، متأثر از سبک سورئال هدایت به ترسیم فضایی اسطورهای و نمادین پرداخت (میرعابدینی، 1386: 1488 و دستغیب، 1383: 480). مهدی حجوانی در رمان «الف دال میم» (1375) نیز با درهم آمیختگی داستان زندگی پیامبران به ویژه حضرت آدم(ع)، «هومان» شخصیت اصلی داستان خود را - که بیشباهت به حضرت آدم و مشی و مشیانه نیست- در گذر از زمانی دراز و طولانی با ویژگیهای دوران اساطیری و روبرو شدن با شخصیتهای اسطورهای چون آبتین و دیگران؛ دربرابر وقایعی آشنا که بیشتر وقایع زندگی پیامبران نسل آدم(ع) است، قرار میدهد.
البته در این دوران داستاننویسان دیگری نیز ظهور کردهاند که اولین تجارب خویش را با شیوة سورئال و رئالیسم جادویی، با بازنویسی و بازآفرینی اسطورههای شاهنامه عرضه کردند. «آرمان آرین» یکی از آن نویسندگان جوان و موفق است که برای تحریک احساسات ملی و احیای اسطورههای ملی در نوجوانان و جوانان، در رمانهای سهگانهاش با عنوان «پارسیان و من» (1383) تلاش کرده است با قراردادن شخصیتهای اصلی داستان در فضای سورئالیستی به روایت نمادین و امروزی از اساطیر شاهنامه؛ چون اسطورة ضحاک ماردوش، اسطورة زندگی رستم دستان، کاوه آهنگر، فریدون و ... بپردازد.
3ـ 2. مدرنیسم
ارجاع صریح و یا ضمنی به اسطوره از ابزار روایی مدرنیسم است و بیگمان یکی از دلایل تسهیل انعکاس اسطورهها را در رمانهای مدرن، باید ناشی از پیامدهای برجستة گرایش به رمانتیسم در رمان دانست؛ پیامدهایی مانندِ:
«الف) فردی شدن ارزشها: رماننویس مدرن که از آشفتگی زندگی در قرن بیستم و مرگ ارزشهای انسانی احساس سرخوردگی میکند، ناگزیر به دنیای درون خود پناه میبرد تا از این طریق بتواند مجموعه جدیدی از ارزشهای سنتشکن را بیافریند. به قول دیوید دیچز و جان استلوردی هر ذهنی منحصر به فرد و جدا از اذهان دیگر است لذا هر کس در همین دنیای منحصر به فرد خود زندگی میکند (دیچز و استلوردی، 1386: 110).
ب) عطف توجه از لایة آگاه ذهن به لایة ناخودآگاه: رمان مدرن در دورهای ظهور یافت که نظریة انقلابی فروید دربارة ضمیر ناخودآگاه و نشأت گرفتن اعمال و رفتار انسان از انگیزههای سرکوبشدهای که خود از آن بیخبر است، همة عرصههای فرهنگی و هنری از جمله ادبیات را سخت متأثر ساخته بود. توجه به اهمیت ضمیر ناخودآگاه در تعیین برداشتهای انسان از واقعیت، منجر به این شد که نویسندگان رمان مدرن برخلاف رئالیسم قرن نوزدهم، به ثبت وقایع و گفتگوهای شخصی اکتفا نکنند، بلکه برای بررسی نحوة ادراک انسان، بیشتر به بازتاب این وقایع و گفتگوها در ذهن شخصیتها پرداختند. [گسترة پرکاربرد نماد، کهن الگو و پرداختن به رؤیا در رمانهای مدرنیستی ناشی از همین نگاه است.]
ج) کنار گذاشت الگوی سنتی( خطی) زمان: تا پیش از پیدایش مدرنیسم، زمان در رمان برحسب ترتیب زمانی (دقیقه، سا
سلام استاد مثل همیشه استفاده کردیم. موفق باشید
آن که بر ظلم شب شدی پیروز در زمین و زمان خمینی بود سال ها رنج و غربت و سختی می کشیدی به جان خمینی بود آن که هم افتخار و عزت داد بر همه شیعیان خمینی بود آن که بودی یگانه دوران در تمام جهان خمینی بود آن که می زد شجاعتش فریاد بر سر دشمنان خمینی بود مانده در قلب ما همی یادش تا ابد جاودان خمینی بود سلام علیکم دهه فجر بر شما مبارکباد . وبلاگ زیبایی دارید . اگر امکان دارد ما را بانام پایگاه فرهنگی مذهبی علویون لینک کنید . خدانگهدار
بسیار عالی موفق باشید استاد